- یک رهبر خوب باید یک داستانسرای قهار نیز باشد
- داستانپرداز ارشد شرکت هستم
- مقصود او از گفتن «داستان»، ارائه برداشت خود از استراتژی سازمان است
- استراتژی خوب در حقیقت بیانی از یک داستان خوب است
- باید داستانی باشد که گزینههای کاملا مشخصی را پیش رو قرار دهد
- انتخابهای عینی
- بایستی مشخص شود انتخابهایی که توسط رهبر سازمان صورت میگیرد، چگونه به هم مرتبط هستند
- یک داستان منطقی
- داستانی که پرداختهایم باید با منابع سازمان همخوانی داشته باشد. از همه مهمتر آن است که انتخابها باید به طور مشخص به منابع منحصربهفردسازمان متصل باشند، چرا که این منابع در یک بازار جذاب میتوانند منجر به مزیت رقابتی شوند
- تطابق کامل منابع موجود با استراتژی
- داستان باید برای سازمان مزیت رقابتی ایجاد کند
- مزیت رقابتی را نباید در بازاری در حال زوال تجربه کرد: هدف شما باید این باشد که در بازاری که به سمت رشد و شکوفایی پیش میرود بتوانید فعالیتی را بهتر از سایرین انجام دهید.
- داستان استراتژی شما باید توضیح دهد که چرا بازاری که در آن فعالیت میکنید، جذاب است و منابع شما چگونه این امکان را در اختیار شما قرار میدهند که در این بازار، بهتر از هر بازیگر دیگری، کسب ارزش نمایید
- یک داستان خوب، به تنهایی کافی نیست. یک رهبر سازمانی هنوز هم به محصولات، کارکنان، بازاریابی و مدیریت مالی خوب نیازمند است؛ اما بدون داشتن یک داستان خوب، رهبر سازمان نمیتواند تلفیق مناسبی از افراد و منابع، برای ایجاد یک نیروی قوی استراتژیک ایجاد کند.
- یک داستان خوب، شرطی لازم – و نه کافی – برای موفقیت است.
- اگر بتوانید داستان را درست تعریف کنید
- اگر کارکنان، منطقی را که پشت انتخابهای استراتژیک سازمان وجود دارد درک کنند و بفهمند این استراتژی چگونه در مقابل رقیبان به سازمان مزیت پایدار میبخشد، به زودی به آن اعتقاد پیدا میکنند و آن را اجرا خواهند نمود